، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

ستاره نابغه کوچولو

سفر دریاچه زریوار

روزهای اول مهر رو با مامان جون پوری و بابابزرگ که مهمونمون بودن رفتیم همدان، کرمانشاه و مریوان و دریاچه زریوار دریاچه بسیار زیبای زریوار که شامل تعدادی جزیره معلق طبیعی بود منتظر ماهی کباب! خوشمزه ترین ماهی کبابی که تو عمرمون خوردیم ! حتما امتحان کنید. اینم اولین تجربه هلی کوپتر سواری تو شهر بازی جنب هتل زریوار! مشغول خوردن صبحانه در هتل باباطاهر همدان! مامی و بابا کلی یاد خاطرات روزهایی که جشنواره کودک اینجا برگزار میشد کردن! اینم روز بعد از مسافرت ، کمک به مامی تو شستن ظرفها .   یا شایدم اضافه کردن کاراش با خیس کردن همه لباسام ...
25 مهر 1391

سی دی بلاگ

همین الان سی دی بلاگ ستاره رو که سفارش داده بودم به دستم رسید . واییییییییی کلی ذوق کردم . خیلی خوب بود . خوشحالم که سفارش دادم . اینجوری خیالم راحت شده و می تونم وقتی بزرگ شد به عنوان یه سورپرایز خوب بهش هدیه بدم .  از مدیریت نی نی وبلاگ هم خیلییییییییی مممنون
23 مهر 1391

10 امین روز

امروز 10 روزه که دیگه شیر نمی خوری . سخت بود ولی گذشت و البته بدون هیچ بهانه گیری از جانب تو واسه شیر خوردن .گذشت ولی با گریه های وقت و بی وقت من از دلتنگی . هنوزم وقتی تو آغوشم می خوابی و دستت رو تو لباسم می کنی و سینه امو تو دست می گیری بغضم می گیره . می دونم که تو هم دلتنگی ولی صبور و من دلتنگم و کمتر از تو آروم. روزهامون می گذره هر روز با یه چیز جدید از تو . امروز سر ظرف آجیل نشسته بودی و داشتی قصه " پسته کوچولو " و بابای پسته رو از خودت تعریف می کردی . برام جالبه که هیچ وقت همچین قصه ای برات نگفتم .  دیشب بابا نون روگن خریده بود و تو یه تکه کدی و می گی این اسبه و براش این شعر رو خوندی اسب سفیدم خیلی قشنگه وقتی که راه میره ایج...
21 مهر 1391

یه روز تاریخی

از دیروز چهارشنبه 12 مهر 91 یعنی دقیقا در سن 2 سال و یکماه و 8 روزگی دیگه به پرنسسم می می ندادم. از تیرماه یه روز خیلی ناگهانی بهت گفتم مامی دیگه بزرگ شدی دیگه فیشی تو روز نخور - فیشی مال وقت خواب و بعد هر بار خواستی سرتو گرم کردم و تو هم خیلی راحت پذیرفتی . تا حدود 2 ماه . بعد مریض شدی و آنتی بیوتیک مصرف کردی و نمی دونم چی شد که دائما بهانه می می میگرفتی و چون خیلی عاقلی می گفتی خوابم میاد . می دونستم که خوابت نمیاد ولی بهت شیر می دادم تا 3-4 روز که رفتیم مسافرت کرمانشاه و کردستان و دریاچه زریوار و همش تو راه بودیم و تو هم تمام اون 3-4 روز در طول مسیر فیشی خوردی . به قول بابایی شما تور فیشی خوران اومده بودی . دوباره از مسافرت که برگشتم تص...
13 مهر 1391

بازم بزرگ شدی!

امروز صبح که از خواب بیدار شدی دوباره یاد تولدت افتادی: ستاره : مامی امروز تولدم بود . رفتیم شیراز . جشن گرفتیم . رقصیدیم (منظورت اونروز بود) تازگیها قید زمان بکار میبری هرچند که اشتباه مثل امشب یا امروز یا ... دیروز حالت بد بود و مریض بودی بهم می گی : بچه مامی چش شده (چون همیشه ازت می پرسم بچم چش شده؟) پشت تلفن به مامانم یه جریانی رو داشتم تعریف می کردم و گفتم پروژه ام با شکست مواجه شده . سرت رو از بازی درآوردی می گی: پروژه ات شکست؟ آخی! چرا؟ و من تا یکربع می خندیم. تقریبا همه رنگها رو یاد گرفتی . حتی بعضیهاشونو به انگلیسی . و بجز 12 و17 که از قلم میفته تا 20 میشماری. همش یا داری واسه خودت شعر می خونی یا قصه می گی و جالبه که گاه...
13 مهر 1391

عکسای اتلیه 2 سالگی

بالاخره پنج شنبه رفتیم آتلیه تا عکسای آتلیه 2 سالگی رو بگیریم .البته باید واسه سی دی جدید تولد هم عکس جدید می گرفتیم خدا رو شکر تو این دو هفته اخیر بعد از 2 سری آنتی بیوتیک که خورده بودی و حسابی وزن کم کردی گوش شیطون کر ، چشم شیطون کور و صد البته به کمک فیشی خوردنهای مداوم و پی در پی کلی فرق کردی و به قول قدیمیها اب زیر پوست دویده. من فدای لپای خوشگلت با اون چالت که عاشقشم ، بشم . آتلیه سها :22245302   ...
9 مهر 1391
1